
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۱۸۷
۱
نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش
که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش
۲
مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟
که شب نماند به عالم ز پرتو رویش
۳
ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی
هزار شب نتوان ساختن ز یک مویش
۴
ز فرق تا به قدم ماه نو شد و پهلو
بدان امید که پهلو نهد به پهلویش
۵
ز بس که آینه گشته ست روی زانوی من
که آینه ز چه شد همنشین زانویش؟
۶
به مردمی اگر آیم به کوی او روزی
سگم کند به فسونهای چشم جادویش
۷
بدین صفت که کنم کام عیش را شیرین
شراب تلخ نماند ز تلخی خویش
۸
خوش آن کسی که کشد جرعه ای ز جام لبش
که مست گشت جهانی چو خسرو از بویش
تصاویر و صوت

نظرات