امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۱۹۶

۱

به سنگی چون سگان از دور خرسندم ز دربانش

سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟

۲

به بازوی من گردن زده کی باشد این دولت؟

که در گردن درآرم تنگ دستی چون گریبانش

۳

ز دور انگشت می خایم، به حیلت، چون نمی یابم

ز بخت شور کانگشتی رسانم بر نمک دانش

۴

چه طعنه بر گرفتاری که او مانده ست از یاری

همو می داند و جانش که تنها جسته بر جانش

۵

سر و سامان چه خواهی، ای نکو خواه، اندرین فتنه

اسیری را که نی سرکار می آید نه سامانش

۶

چو خوردم بی اجل تیرش دمی بگذارد کز گریه

بشویم خون غم پرورد خود از نوک مژگانش

۷

غبار آلوده خون عاشقی با اوست سرگردان

هر آن ذره که بالا می رود از گرد یک رانش

۸

ببوسی آستان کعبه، ای باد، ار رسی از ما

که ما گم گشتگان مردیم تشنه در بیابانش

۹

شنیدن هوی خسرو گر نیارد، دارد معذورش

که بوی خون دل می آید از فریاد و افغانش

تصاویر و صوت

نظرات