
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۰۰
۱
گه گه نظری باز مدار از من درویش
چون منعم بخشنده به در یوزه درویش
۲
ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود
مشمار که تا روز اجل به شود این ریش
۳
حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر
تا درد دل خسته من کم نشود بیش
۴
جانا، مکش اکنونم ازان شیوه که دانی
کان صبر نمانده ست که می کردم ازین پیش
۵
خوش باش که آن غمزه خون ریز تو ما را
چندان نگزارد که گشایی تو سر کیش
۶
ایمن ز خیال تو نیم با همه پرسش
قصاب نه از مهر کند تربیت میش
۷
ساقی منگر توبه، قدح بر سر من ریز
تا غرقه شود این خرد مصلحت اندیش
۸
ایمان من اندر شکن زلف بتان شد
کافر کندم دل که اگر گردم ازین کیش
۹
ای آن که زنی طعنه به خسرو ز پی عشق
تو فارغی از درد که من خوردم ازین نیش
نظرات