امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۰۱

۱

نیاید گر چه هرگز از فرامش گشتگان یادش

غلام آن سر زلفم که در هم می کند بادش

۲

به مکتب دانشی ناموخت جز آزار مسکینان

که داند تا کدامین سنگدل بوده ست استادش

۳

اگر چه پاس دلها نازنین من نمی دارد

دعای عاشقان هر جا که باشد پاسبان بادش

۴

فراموش کردی درد خود مرا از راه مظلومان

خدایا کج مکن مویی ز یاریهای بیدادش

۵

مرا این آه بیهوده ست پیش آن دل سنگین

کزین آتش که من دارم نگردد گرم پولادش

۶

رو، ای اشک و روان کن پیش یار لشکری جویی

که گرد آلوده خواهد بود آن سوری و شمشادش

۷

دلم می شد به نظاره که باد افگند زلفش را

نیاید باز، ور خواهد که هم در ره شب افتادش

۸

جفای روزگار و جور خوبان خسرو مسکین

شد آبستن ز غم، ای کاش که مادر نمی زادش

تصاویر و صوت

نظرات