امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۰۲

۱

گرم روزی به دست افتد کمند زلف دلبندش

ستانم داد این سینه که بی دل داشت یک چندش

۲

ز خوی تلخ او بر لب رسیده جان شیرینم

هنوز این دل که خون بادا به صد جان آرزومندش

۳

خزان دیده نهال خشک بود از روزگار این جا

در آمد باد زلف نیکوان، از بیخ بر کندش

۴

چه جای پند بیهوده دل شرگشته ما را

نه آن دیوانه ای دارم که بتوان داشت در بندش

۵

شتاب عمر من بینی، مبر از دوستان، ناجا

گره بگسل ز تن جان را که دشوارست پیوندش

۶

حیاتم بی تو دشوارست کاین دل بی تو بد خوشد

به جان و زندگانی چون توانم داشت خرسندش

۷

نمی بینم خلاص جان نابخشوده خسرو

مگر بخشایش آرد از کرم کیش خداوندش

تصاویر و صوت

نظرات