
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۰۵
۱
غم دل زان خورم کانجاست آن بالای چون سیمش
وگر نه دل که دشمن شد مرا، چه جای تعظیمش
۲
دهانش میم مقصود است و صد سبق از غمش خواندم
نشد ممکن که یک روزی نهم انگشت بر میمش
۳
هزاران جان مسکینان دو نیم است از دهان او
که آن سلطان بخنده می کند هر لحظه دو نیمش
۴
دلم را بذل جان فرمود پیراهن که می لرزد
بسان مدخلان ترسم بران اندام چون سیمش
۵
مبادا حسن او را روز نیکو جز همان رویش
که بهر کشتن ما ناز و شوخی کرد تعلیمش
۶
حکیم آن ماه را با من قران گفت و نمی دانم
که خواهم بوسه داد و یا بخواهم سوخت تقویمش
۷
جهانی خوشدلی بودم که ناگه زد غمش بر من
نبینی یک ده آبادان کنون در هفت اقلیمش
۸
وصیت می کنم جان را که هر دم بر سرش گردی
وصیت این کنم باری چو خواهم کرد تسلیمش
۹
به کویش رفت خسرو تا دل گم گشته را جوید
بدیدش ناگهانی و فتاد از بهر جان بیمش
نظرات