امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۱۱

۱

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ

می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

۲

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای

چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

۳

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع

می نهم از سوز دل هر شب به هر مسجد چراغ

۴

آب چشمم گفت حال و بر درت زین پس برآر

هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغ

۵

غنچه دل پاره کردم، چونکه بر باد آمدم

زانکه بودم با گل خندان تو یک دم به باغ

۶

هست نالان سوخته جانم مدام، ای کبک ناز

گر ز مردار استخوانی، نشنوی بانگ کلاغ

۷

عقل و دین الحمدلله رفت، زین پس ما و عشق

یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغ

تصاویر و صوت

نظرات