امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۱۷

۱

ای باد، لطفی کن برو در کوی جانان ساکنک

احوال من در گوش او یک لحظه بر خوان ساکنک

۲

گر خسته ای آمد به جان، گر زنده می خواهی دلی

از لعل شکر بار خود بفرست درمان ساکنک

۳

رفتم ز جان برخاستم در خواب بود آن نازنین

از خواب خوش برخاستم ترسان و لرزان ساکنک

۴

چون خاست او از خواب خوش، افتادم اندر پای او

برداشت سر از پای خود خندان و نازان ساکنک

۵

گفتم که ای گلروی من، وقتی نگشتی آن من

گفتا که من آن توام، بیم رقیبان ساکنک

۶

با یار بودم ساعتی رفتم، به باغ و بوستان

در باغ و بستان آمدم افتان و خیزان ساکنک

۷

بر روی و مویش بوسه ها می دادم و می گفت او

چون کافران غارت مکن آخر مسلمان ساکنک

۸

دشنامها می داد او هر دم به زیر لب مرا

من روی خود بر پای او نالان و مالان ساکنک

۹

خسرو اگر در کوی تو رفتن نداند روز را

لابد رود در نیم شب از خلق پنهان ساکنک

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حسین
۱۳۹۴/۱۲/۲۸ - ۰۶:۱۷:۰۳
یکی به داد برسه از دست این امیر خسرو با این لغات دور از ذهنش ”ساکنک “ یعنی چه ؟درین غزل به چه معناست ؟مگر باد هم ساکن میشود ؟
user_image
سید
۱۳۹۴/۱۲/۲۸ - ۰۶:۲۱:۳۰
حسین جان مانا در نهان سراینده