امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۳۰

۱

رسته بودم مه من چندگه از زاری دل

از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل

۲

تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو

در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟

۳

هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت

من گرفتار بماندم به گرفتاری دل

۴

دل گنه کرد که عاشق شد و نزد خوبان

نشود عفو همه عمر گنه کاری دل

۵

وقتی افگن نظری جانب من، ای خورشید

که سیه روی بماندم ز شب تاری دل

۶

وقت آن است که دستی دهی، ای دوست، به لطف

که فرو رفتم در گل ز گرانباری دل

۷

عشقت افگند میان من و دل بیزاری

بر رخ از خون نگر، اینک خط بیزاری دل

۸

می شود زلف تو ز آسیب نسیمی درهم

بس که بیتاب شد از زحمت بسیاری دل

۹

عشق گویند که کار دل بیدار بود

بهره ام خواب اجل بود ز بیداری دل

۱۰

پند گویا، هم ازین گونه خرابم بگذار

که نمی آید ازین خسرو معماری دل

تصاویر و صوت

نظرات