امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۳۸

۱

من آن خاکم که در راه وفا رو بر زمین دارم

ز سودای بتان داغ غلامی بر جبین دارم

۲

ز مردن غم ندارم، لیک روزی کز غمت میرم

فراموشت شود از من به عالم غم، همین دارم

۳

فدا کردیم در عشقت دل و دین و ز من مانده

همین جانی که آن هم بهر روز واپسین دارم

۴

مرا گویند کاندر وصل او خوش باش، چون باشم؟

که چون هجران شبان روزی بلایی در کمین دارم

۵

بسی گفتند خسرو را دل از مهر بتان بر کن

سخن نشنوده ام اکنون، نه دل دارم، نه دین دارم

تصاویر و صوت

نظرات