
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۴۰
۱
شبی، آسایشم نبود، عجب بیداریی دارم
شفا از چشم تو خواهم، عجب بیماریی دارم
۲
همه شب می گزم انگشت حسرت را به دندان من
همین است ار ز شاخ عمر بر خورداریی دارم
۳
الا، ای ساقی فارغ دلان، می هم بدیشان ده
که من با روزگار خویشتن خونخواریی دارم
۴
برو، ای بخت خواب آلود، از پهلوی بیداران
که تو شب کوریی داری و من شب کاریی دارم
۵
جگر بریان و ناله مطرب و می گریه تلخم
بیا مهمان من، جانا که شب بیداریی دارم
۶
به یاد رویت از یاد تو خالی نیستم یک دم
ز تشویش غمت گر چه فرامش کاریی دارم
۷
چو خاک در شدم، در زیر پای خود، عزیزم کن
بدان عزت که پیش آستانت خواریی دارم
۸
مرا گویی که دور از چون منی چون زنده می مانی؟
خیالت را بقا بادا که از وی یاریی دارم
۹
به چشمت می کند خسرو حق آن، گر نمی دانی
دروغی هم نمی گویی که مردم ساریی دارم
نظرات
شمیم خاکسار