امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۴۲

۱

من و شبها و یاد آن سرکویی که من دانم

دلم رفته ست و جان هم می رود سویی که من دانم

۲

صبا بوهای خوش می آرد از هر بوستان، لیکن

که خواهد زیست، چون می نارد آن بویی که من دانم

۳

سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از تن

که این سر خاک خواهد گشت در کویی که من دانم

۴

اگر تن مو شد و گر بگسلد جان نیز، گو بگسل

مرا از دل نخواهد رفت آن مویی که من دانم

۵

بسوزی هر چه هست، ای باد، اگر آن سو رسی، اما

به تندی نگذری زنهار بر رویی که من دانم

۶

چو کشتن رسم خوبانست، جان، گر حیله می دارم

ذخیره می کنم از بهر بدخویی که من دانم

۷

چه پیچم بر درازیهای شب تهمت، چه می دانم؟

که هست این پیچش خسرو ز گیسویی که من دانم

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۲۲

نظرات