امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۴۳

۱

تویی در پیش من یا خود مه و پروین نمی دانم

شب قدر من است امشب که قدر این نمی دانم

۲

روی در باغ و می گویی که گل بین چون منم عاشق

همین روی تو می بینم، گل و نسرین نمی دانم

۳

چنانم لذت یاد تو بنشسته ست اندر جان

که زان پس ذوق تلخ و جان خود شیرین نمی دانم

۴

خرد را گفتم اندر عاشقی دخلی بکن، گفتا

غریبم، رسم این کشور من مسکین نمی دانم

۵

به بالینم رسیده یار و من در مردن از سویش

کجایی در زبان و کیست در بالین نمی دانم؟

۶

سؤال می کنی از من که خسرو من کیم پیشت؟

شنیدم، لیک از حسرت جواب این نمی دانم

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۴۰۸

نظرات