امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۴۷

۱

بگویم حال خویشت، لیک از آزار می‌ترسم

وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار می‌ترسم

۲

چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟

هوس می‌آیدم گل چیدن و از خار می‌ترسم

۳

معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن

ز داغ دوری و محرومی دیدار می‌ترسم

۴

دلی دارم کباب از دست غم، پیشت کشم، لیکن

ز خوی نازک آن نرگس خونخوار می‌ترسم

۵

تو شب در خواب مستی و مرا تا روز بیداری

مخسپ ایمن که من زین دیده بیدار می‌ترسم

۶

جوانی، خنده بر خونابه پیران مکن، زیرا

تو می‌خندی و من زین گریه بسیار می‌ترسم

۷

مرا زین دیده آزار جراحت می‌تراود دل

مبادا کاندر او ماند از این آزار می‌ترسم

۸

ز درد من دلت هر سوی زحمت می‌کند، لیکن

ز بسی سامانی بخت پریشان کار می‌ترسم

۹

نیم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت

اگر مانده‌ست، از شیرینی گفتار می‌ترسم

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۴۰۸

نظرات