امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۵۰

۱

نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم

بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

۲

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا

دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

۳

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه

من دیوانه را بر خود نبخشود و همان بینم

۴

اگر من کشتنی گشتم، نمی گویم مکش، ای غم

ولی بگذار چندانی که روی آن جوان بینم

۵

چه حاجت بر دلم نازک، همین بس نیست مرگ من

که گه گه چاشنی از دست آن ناوک کمان بینم

۶

گه جولان نیارم دیدنش از بیم جان، لیکن

چو من بی طاقتم دزدیده در دست و کمان بینم

۷

ز نوروز جوانی گر چه بشکفته ست بستانش

مبادا سبزه پیراهن آن بوستان بینم

۸

دریغا، آن چنان رویی دگر خواهد شدن، یارب

مرا آن روز منمایی که رویش آنچنان بینم

۹

ز خوبان بس که بی دین گشت خسرو، بهترین روزش

بت اندر پیش و زنار مغانش در میان بینم

تصاویر و صوت

نظرات