
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۵۹
۱
سرو منی و از دل بستان خودت خوانم
درد منی و از جان درمان خودت خوانم
۲
اول به دو صد زاری جان پیشکشت کردم
و آنگاه به صد عزت مهمان خودت خوانم
۳
مهمانت چه خوانم من نه خضر نه عیسی تا
بر آب خودت جویم، بر خوان خودت خوانم
۴
هر چند که جان من دید از تو جفایی چند
با این دل همه درد دل جانان خودت خوانم
۵
هر لحظه مرا با دل جنگی ست در این معنی
کو زان خودت گوید، من زان خودت خوانم
۶
از بس که نمی ارزم نزد تو به کشتن هم
قربان شوم ار گویی «قربان خودت خوانم »
۷
از گونه روی خود ارزد همه شب خسرو
زین پس که اگر گویی سلطان خودت خوانم
نظرات