
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۶۰
۱
سودای سر زلفت کاندر دل و جان دارم
ز اندیشه دلم خون شد تا چند نهان دارم
۲
گر سر ننهم پیشت، خاکی بنهی بر سر
من سرمه کنم آن را، در دیده جان دارم
۳
از تو نگرانیها افتاد مرا در دل
تا چند به روی تو دیده نگران دارم
۴
بی خواب کنی چشمم، تو دیده آن داری
چون باز کنم پیشت، من زهره آن دارم
۵
گردد دلم از عشقت گرداب بلا شد غم
تا چند ازین طوفان خود را به کران دارم
۶
گفتی که بیا بر من، اندیشه مدار از کس
گر بخت دهد یاری، اندیشه آن دارم
۷
با تو چه دهم هر دم، چون هست دم سر دم
گل را چه برم مهمان، چون باد خزان دارم
۸
در هجر تو خسرو را اینک به لب آمد جان
جانی که رسد بر لب چندش به زبان دارم
تصاویر و صوت

نظرات