
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۶۲
۱
در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم
۲
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم
۳
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه
گویم که یکی دیگر گویی تو که نتوانم
۴
از تیغ جفایم کش بی هیچ دیت، زیرا
زین بیش نمی ارزد در نرخ وفا جانم
۵
گر با تو غمی گویم، در خواب کنی خود را
این درد دل است آخر، افسانه نمی خوانم
۶
تو نام کرم گیری من جور و ستم خوانم
گر چه به زبان گویی، من نام تو می دانم
۷
جانی دگرم باید شکرانه فرمانت
آن لحظه که در کشتن آید ز تو فرمانم
۸
چاک دلم، ای محرم، چون دوخت نمی دانی
ضایع چه کنی رشته در چاک گریبانم؟
۹
عشق بت و بیم جان این نقد به کف تا کی؟
خسرو، به غزل بر گو تا دست برافشانم
نظرات