
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۶۷
۱
جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم
دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم
۲
موریم که گشتیم لگدکوب سواران
در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم
۳
دنبال دل دوست دویدیم فراوان
بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم
۴
در عشق غبار سر زلفش تن خاکی
شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم
۵
چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن
در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم
۶
ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما
در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم
۷
چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟
کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم
۸
از خون جگر نامه درد تو نوشتیم
بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم
۹
دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس
ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم
تصاویر و صوت

نظرات