امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۷۴

۱

هر دم غم خود با دل افگار بگویم

چون زهره آن نیست که با یار بگویم

۲

دشنام که می گفت شبی، هم ز زبانش

هر دم به هوس خود را صد بار بگویم

۳

هر شب روم اندر سر آن کوی و غم خود

چون نشنود او، با در و دیوار بگویم

۴

کو جان گرفتار که باور کند از من؟

گر من غم این جان گرفتار بگویم

۵

افگار کنم همچو دل خود دل آن کس

کورا سخنی زان دل افگار بگویم

۶

شب خواب شبم نی که مگر بینمت آنجا

خونابه این دیده بیدار بگویم

۷

دردی ست در این سینه که بیرون نتوان داد

حیف است که درد تو به اغیار بگویم

۸

خون شد ز نهفتن دل و اکنون روم، ای جان

رسوا شرم و بر سر بازار بگویم

۹

یک روز بپرس آخر از آن محنت شبها

تا کی غم خسرو به شب تار بگویم؟

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۱۰۷

نظرات