
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
افسوس ازین عمر که بر باد هوا رفت
کاری به جهان نی به مراد دل ما رفت
۲
خورشید من از اوج جوانی چو برآمد
بس ذره سرگشته که بر باد هوا رفت
۳
گفتم ز در خویش مران، گفت که بگذر
زین کوچه که داند که چو تو چند گدا رفت؟
۴
کس را چه غم ار رفت دل سوخته من
بوده ست از آن من، اگر رفت مرا رفت
۵
آن صبر که می گفتم من کوه گران سنگ
بادی بوزید از تو ندانم که کجا رفت
۶
گفتم که زیم بی تو، دوری مکش اکنون
گر از من درویش حدیثی به خطا رفت
۷
رنجه نشوم گر به جفا سر بریم، ز آنک
بسیار چنین ها به سر اهل وفا رفت
۸
تو دیر بزی کز گل بارانت نشان نیست
هر ذره که از کوی تو با باد صبا رفت
۹
ما را چه حد صبر به هجر تو، چو خسرو
آمد به درت باز به سر آنکه به پا رفت
تصاویر و صوت

نظرات