
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۲۸۸
۱
پری رویی که من حیران اویم
به جان آمد دل از هجران اویم
۲
رقیبا، دیدنم باری رها کن
دو روزه عمر تا مهمان اویم
۳
بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت
«نخواهد مرد چون من جان اویم »
۴
صبا هم بر شکست از ما که روزی
نیارد بویی از بستان اویم
۵
چو مردم تشنه من در وادی هجر
چه سود ار چشمه حیوان اویم؟
۶
ز زلفش دل همی جستم، دلم گفت
که زان تو نیم، من زان اویم
۷
چو بر خسرو سیاست راند، گفتم
که با تو گفت من سلطان اویم
نظرات