امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۲۹۶

۱

نمی داند مه نامهربانم

که دور از روی خوبش بر چه سانم؟

۲

چو زلف بیقرارش بیقرارم

چو چشم ناتوانش ناتوانم

۳

برو باد و گدایی کن به کویش

بگو با آن مه نامهربانم

۴

«که گرچه می نهی بار فراقم

وگرچه می زنی تیغ زبانم

۵

هنوزم مهرت اندر سینه باشد

اگر در خاک ریزد استخوانم »

۶

بپرس از شمع حال سوز خسرو

که تا گوید که شبها بر چه سانم

تصاویر و صوت

نظرات