امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۰۹

۱

مستم که امشب گوییا میهای پنهان خورده ام

من با خیال خویش می با نامسلمان خورده ام

۲

نی نی که خوردم خون خود،چون پوشم ازتو،چون رخم

بر من گواهی می دهد هر می که پنهان خورده ام

۳

از تشنگی آن دو لب می آیدم خون در جگر

مردم که در خواب از لبش دوش آب حیوان خورده ام

۴

این نیم کشت غمزه را بیرون میارید از لبش

تا جان هم آنجایم رود کز یار پیکان خورده ام

۵

ای مست جان خوشدلی، بر جان من طعنه مزن

تو جام عشرت خورده ای، من جام هجران خورده ام

۶

وقتی به خسرو گفته ای «کت من به دست خود کشم »

چندین همه غمهای تو از شادی آن خورده ام

تصاویر و صوت

نظرات