امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۱۰

۱

امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام

چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام

۲

در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم

عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام

۳

گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن

آخر من گمراه هم روزی مسلمان بوده ام

۴

با او بدم شب وین زمان در خود گمم، یعنی دلا

من آن گدایی ام که شب بر خوان سلطان بوده ام

۵

پرسی که «با من بوده ای وقتی و غمها خورده ام »

دور از تو اکنون مرده ام آن روز با جان بوده ام

۶

گفتی که «در دامان من خود را شناس و دست زن »

عمری که از شرمندگی سر در گریبان بوده ام

۷

شد خسرو عشقم بلا، زین پس من و دیوانگی

رفت آنکه وقتی عقل را در بند فرمان بوده ام

تصاویر و صوت

نظرات