
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۱۵
۱
جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟
عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟
۲
من عاشق و رسوا چنین، خلقی ز هر سو نقش من
دشمن هزاران در کمین، بر دوست آسان کی رسم؟
۳
از یاد روی چون گلم، اشک است همرنگ ملم
نالنده همچون بلبلم تا در گلستان کی رسم؟
۴
هستم به صحرای چمن مور ضعیف ممتحن
صد ساله ره بر پیش من تا بر سلیمان کی رسم؟
۵
در جانم از غم خرمنی، صد پاره گشتم دامنی
من بندهام بی جان تنی تا بر تو، ای جان، کی رسم؟
۶
با این سرشک افشاندنم، حیف است از تو ماندنم
تا خود نخواهی خواندنم، ناخوانده مهمان کی رسم؟
۷
تو کردیم درد کهن، آنگاه درمان سخن
باری تو زان خود بکن، من خود به درمان کی رسم؟
۸
هر جا که یار و همسری رفتند در هر کشوری
من شهربند کافری ماندم، بدیشان کی رسم؟
۹
هر شام خسرو تا سحر انجم شمارد سر به سر
لیکن ندانم این قدر تا من به جانان کی رسم؟
تصاویر و صوت

نظرات