
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۲۳
۱
ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم
پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم
۲
قاضی شهرم ار کشد، بهر وطن روا بود
خاصه که آب دیدگان داد به خون گواهیم
۳
شد سیهم ز عشق رو، گریه در او از آن کنم
گریه چه سود، چون ز رخ شسته نشد سیاهیم
۴
چند به ناز خفتنت، وه که مباد ناگهان
شعله به دامنت زند ناله صبحگاهیم
۵
بود ز عقل پیش ازین باد غرور در سرم
پیش در تو خاک شد آن همه کژ کلاهیم
۶
گر تو ز بهر کشتنم جرم و دروغ می نهی
حیف بود ز بهر جان دعوی بی گناهیم
۷
وقف خیال تست جان، از پی این خورم غمت
من نه که این عمارتم، گر تو خراب خواهیم
۸
تو گل و باغ بین که من در ته چاه محنتت
تو می لعل خور که من بر سر تابه ماهیم
۹
همره خسروست دان تا به عدم وفای تو
شکر که عقل بی وفا ماند ز نیم راهیم
نظرات