امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۲۴

۱

گر گلی ندهی ز باغ خود به خاری هم خوشیم

ور کناری و لبی ندهی به باری هم خوشیم

۲

گر چه هر شب جز جگرخواری بفرماید خیال

باری اندر ملک این سلطان به کاری هم خوشیم

۳

چون عنان دولتت نه حد دست آویز ماست

در گذرگاه سمندت با غباری هم خوشیم

۴

باده وصلت گوارا باد هر کس را کنون

ما قدح ناخورده با رنج خماری هم خوشیم

۵

روی زرد ما و سنگ آستانت روز و شب

این زر ار نقدی نیرزد، با عیاری هم خوشیم

۶

دردهای کهنه داریم از تو در دل یادگار

گر تو ناری یاد ما، با یادگاری هم خوشیم

۷

گر میان عاقلان سنگی نداریم از خرد

در ره دیوانگان با سنگساری هم خوشیم

۸

چون به گاه آمدن در دم به بند رفتنی

تا هنوز اندر رهی، با انتظاری هم خوشیم

۹

گر چه جان خسرو از بیداد تو بر لب رسید

جور یاران را شکایت نیست، باری هم خوشیم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
علیرضا بدیع
۱۴۰۲/۱۰/۲۷ - ۱۱:۰۰:۲۵
وزن شعر اصلاح شود: فاعلاتن 3 بار فاعلن