
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۳۴
۱
سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟
چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!
۲
از دل بدخوی خود خونابه ای دارم که گر
قطره ای از دل برون ریزم، جگرها خون کنم
۳
تو به بند کشتن من، من بر آن کز دوستی
عمر خود را بگسلم، در عمر تو افزون کنم
۴
گوهری دارم که در وی نیست جز لؤلؤی خام
چون نثار خاک پایت لؤلؤی مکنون کنم؟
۵
چند گویی «عشق را از دل بران و خوش بزی »
گر توانم، جان خود را از دست تو بیرون کنم
۶
گفتیم « دل را چرا از عشق نآری سوی زهد»؟
وه که شاهد خانه ای را وقف مسجد چون کنم؟
۷
روح مجنون آید و آموزد آیتهای عشق
شعر خسرو گر رقم بر تربت مجنون کنم
نظرات