امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۳۶

۱

یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم

صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم

۲

آرزو دارم میانت بنگرم بی پیرهن

ماه من بگذار تاری از کتان بیرون کشم

۳

نیم مزد روی تو صد جان بود، آن هم چو نیست

نیم جانی هست، اگر گویی، همان بیرون کشم

۴

ملک جان بدهم لبت را درب های بوسه ای

هم به بوسه جان دیگر زان دهان بیرون کشم

۵

خط تو در چشم من بنشست، تدبیری بساز

تا گلیم خود مگر ز آب روان بیرون کشم

۶

چون جهان را بیم طوفان است ز آب چشم من

رخت هستی گر توانم، زین جهان بیرون کشم

۷

بس که آه آتشینم در جهان دارد گذر

آبله، بینی، سراسر از زبان بیرون کشم

۸

ای ترا صد کشته چون من، چند گویی کز جفا

خون بهمان ریزم و جان فلان بیرون کشم

۹

یک شبی مهمان خسرو باش تا از جور تو

سینه را خالی کنم، راز نهان بیرون کشم

تصاویر و صوت

دیوان کامل امیر خسرو دهلوی، سعید نفیسی، با همت و کوشش م. درویش - تصویر ۴۳۸

نظرات