
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۳۷
۱
نی مجال آن که او را از دل خود برکشم
نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم
۲
دیده را گر حق آن نبود که دید او روی تو
من ز خونهایی کزو خوردم ز چشمش برکشم
۳
گر نترسم زان که در خونابه ماند یار من
برکشم دیده به جای دیده او را در کشم
۴
در رهی، کو رفت، این سر تا نگردد خاک ره
هم به خاک راه او زان خاک راهش برکشم
۵
بر خودش خوانم، فضولی بین که می خواهم، به جهد
چشمه خورشید را در جنب نیلوفر کشم
۶
عاقبت روشن شود همسایگان را سوز من
گر چه آه آتشین از خلق پنهان در کشم
۷
چو بر آن سون تواند داشت، خسرو، سالها
گر توانم یک سخن زان لعل جان پرور کشم
تصاویر و صوت

نظرات