
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۴
۱
خرم دل آن کس که به رخسار تو دیده ست
یا زان لب شیرین سخن تلخ شنیده ست
۲
زان زلف مسلسل که همه برشکند باد
از روی تو بنگر که در ان زیر چه دیده ست
۳
بر قافله صبر مرا نیست ولایت
امروز که مژگان تو لشکر نکشیده ست
۴
این اشک به چشم من از آن جای گرفته ست
کاندر طلب وصل تو بسیار دویده ست
۵
شبهاست چو گل غرقه به خونم که به سویم
از باغ وصال تو نسیمی نوزیده ست
۶
آری، شب امید همه غمزدگان را
صبحی ست که تا روز قیامت ندمیده ست
۷
طاقت چو ندارم که رسانم به تو خود را
فریاد رس، ای دوست، که طاقت برسیده ست
۸
خسرو تن بیجانت به گلزار زمانه
مرغیست که او از قفس سینه پریده ست
تصاویر و صوت

نظرات