
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۴۶
۱
شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟
به شب دراز هجران مگر از خدات جویم؟
۲
نه ای آن گلی که آرد سوی مات هیچ بادی
ز پی دل خود است این که من از صبات جویم
۳
سخنت به سرو گویم، خبرت ز باد پرسم
تو درون دیده و دل، ز کسان چرات جویم؟
۴
به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی
چو نبینم آشکارا، به کدام جات جویم؟
۵
تو که بر در تو گم شد سرو تاج پادشاهان
چه خیال فاسد است این که من گدات جویم
۶
دل من گرفت از دین، بت من کجات یابم؟
شب من سیه شد از غم، مه من کجات جویم؟
۷
تن زار من شکستی، دل و جان فدات سازم
طلب ار کنی سر من، ز سر رضات جویم
۸
چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی
به میان سپر شوم هم ره آن بلات جویم
۹
سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو
ز کجاست بخت آنم که به زیر پات جویم
نظرات
مازیار
محدث