امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۳۸۰

۱

دوش رخ بر آستانش سوده ام

گرد دولت را بر او اندوده ام

۲

جان بهانه جوی و می بینم رخت

بین که من بر خود چه نابخشوده ام!

۳

از درت سنگی زدندم نیم شب

سگ گمان بردند و آن من بوده ام

۴

درپذیر، ای کعبه، چو مردم به راه

گر نکردم حج، رهی پیموده ام

۵

کشت هجرم، خونبهایم این بس است

کاین قدر گویی که من فرسوده ام

۶

دیدنت روزی به خوابم هم مباد

که شبی در هجر تو نغنوده ام

۷

مستی خون خوردن است این در سرم

تو همی دانی که خواب آلوده ام

۸

دل بسی جان می کند با من به عشق

در تب غمهاش از آن افزوده ام

۹

ازتری خواهد چکیدن، گوییا

آن لبان لعل کش بستوده ام

۱۰

غم بکشت و پرسیم، خسرو، چه حال؟

شکر کز لطف تو بخت آسوده ام

تصاویر و صوت

نظرات