
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۸۴
۱
از دو زلف تو شکن وام کنم
وز برای دل خود دام کنم
۲
از پی آنکه به رویت نرسد
چشم بد را به سخن رام کنم
۳
تا تو ننمایی رو، گیرم زلف
تا رخت چاشت کند، شام کنم
۴
چشم از زلف سیاه تو کشم
گله از محنت ایام کنم
۵
از تو صد جور و جفا می بینم
با که گویم، به که پیغام کنم؟
۶
دل ندارم که نهم بر دگری
هم ز زلف تو مگر وام کنم
۷
بوسه خواهیم، وگر تند شوی
خویشتن را عجمی نام کنم
۸
نیست حلوای تو بهر خسرو
چه بدان لب طمع خام کنم!
تصاویر و صوت

نظرات