
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۸۹
۱
ابر بهار باران، وین چشم خونفشان هم
بلبل به باغ نالان، عاشق به صد فغان هم
۲
صحرا و بوستان خوش، وین جان زار مانده
ناسایدی به صحرا، در باغ و بوستان هم
۳
باز آ که شهر بی تو تاریک و تیره باشد
در شهر بی تو نتوان، والله که در جهان هم
۴
نامم نشانه ای شد در تهمت ملامت
ای کاشکی نبودی نام من و نشان هم
۵
این است مردن من، ای خیره کش، که هستی
ز آب حیات خوشتر، وز عمر جاودان هم
۶
خواهی به دیده بنشین، خواهی به سینه جا کن
سلطان هر دو ملکی، این زان تست و آن هم
۷
گفتی « به حجت خط شد ملک من دل تو»
گر راست پرسی از من، جانان تویی و جان هم
۸
صد منت از تو بر من کز دولت جمالت
بدنام شهر گشتم، رسوای مردمان هم
۹
شد نرخ بنده خسرو از چشم تو نگاهی
گر این قدر نیرزد، بنده به رایگان هم
تصاویر و صوت

نظرات