
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۹۰
۱
از دل پیام دارم، بر دوست چون رسانم
آنجا که اوست، باری خود را درون رسانم
۲
آن باد را که آرد از تو پیامم، ای جان
یک جان چه باشد او را، صد جان فزون رسانم
۳
گفتی که «خود مرا کس چون با کسی رساند»
گر در حضور باشی، دانی که چون رسانم
۴
جان می بری ز سینه، وز دل گرانی غم
تو دست خود مرنجان تا من برون رسانم
۵
گیرم جواب ندهی، دشنام گوی باری
تا من بدان تمنا دل را سکون رسانم
۶
آنجا که کشته ای دل، شمشیر تیز بر کش
تا سر نهم هم آنجا، هم خون به خون رسانم
۷
حکم ار کنی به مردن بر دیگران، تو دانی
لیکن اگر به محشر گویی، کنون رسانم
تصاویر و صوت

نظرات