
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۳۹۴
۱
کاری چو برنیاید از آه صبح خیزم
تا چند هر زمانی با بخت بر ستیزم
۲
از عزت در تو خواهم کشم به دیده
خاک درت که از وی خاشاک و خس نبیزم
۳
در آرزوی خوابم کت گه گهی ببینم
میرم چنان که هرگز تا حشر برنخیزم
۴
از تیغ جور، جانا، گر خون من بریزی
مهرت ز دل نریزم، گر بر زمین بریزم
۵
بر تیغ کند باید کشتن چو من کسی را
زحمت بود که داری مهمان به تیغ تیزم
۶
از هول رستخیزم، والله، خبر نباشد
پیش آید ار به ناگه در حشر رستخیزم
۷
سوی تو می گریزم آنگه که زنده مانم
بکشد مرا خیالت، گر سوی خود گریزم
۸
بر ماست نظم خسرو ناوک زنی ندانم
کاهوی هندوم من یا اشتر حجیزم
نظرات