
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴
۱
بهر شکار آمد برون کژ کرده ابرو ناز را
صانع خدایی کاین کمان داد آن شکارانداز را
۲
او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان
جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را
۳
تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم
ای کاش تیری آمدی این دیده های باز را
۴
خلقی به بند کشتنم وین دیده در غمازیم
من بین که بهر خون خود دل می دهم غمّاز را
۵
عاشق که می سوزد دلش از طعنه باکش کی بوَد
شمعی که آتش می خورد آتش شمارد گاز را
۶
دل بانگ دزدیها کند کش بشنوی فریاد من
از ناله هم غیرت برم، دزدم به دل آواز را
۷
تا پاک جان از حد گذشت، افتادگان را بر درت
بر نیم بسمل کشتگان، دستوریی ده باز را
۸
سوی تو، ای طاووس جان، دل می پراند این گدا
ز انسان که سوی کبک و بط شاه جهان شهباز را
۹
اعظم خلیفه قطب دین آن کو همای همّتش
بالاتر از هفتم فلک دارد محل پرواز را
تصاویر و صوت

نظرات
حامیم مهدوی
رسول