امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۴۰۱

۱

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم

مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

۲

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی

چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

۳

آلوده جفای تو جان می رود درون

هر چند کز خدنگ جفای تو خسته ایم

۴

سامان ز ما طلب مکن، ای پارسا، که من

میخواره و سفال به تارک شکسته ایم

۵

در ده شراب شادی از آن رو که عقل رفت

دانی که از کدام بلا باز رسته ایم؟

۶

خسرو، چه جای صرفه جان است و بیم سر

ما را که پیش سنگ ملامت نشسته ایم

تصاویر و صوت

نظرات