
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
دل کازاد باشد آن من نیست
کسی کوشاد باشد جان من نیست
۲
گدایان جان نهندش، لیک این سهل
خراج دولت سلطان من نیست
۳
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
کشید و گفت کاین پیکان من نیست
۴
کدامین منت است از سوز شوقش
که بر جان و دل بریان من نیست
۵
ز غم هم پیش غم نالم که شبها
جز از کس مونس زندان من نیست
۶
بکش هر سان که خواهی چون منی را
که زان تست خسرو، زان من نیست
تصاویر و صوت

نظرات