
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۱۴
۱
چون ناله بهر دیدنت از ناز برکشم
خواهم که این دو دیده غماز برکشم
۲
بانگ بلند خیزد از آتش، چو شد بلند
نالیدنم همانست، چو آواز برکشم
۳
صبری نباشد، ار چه که هر دم ز خون دل
در خانه نقش آن بت ظنار بر کشم
۴
بر یاد قامتت چو بگریم، عجب مدار
کز گل هزار سرو سرافراز برکشم
۵
او در دل است و صبر بکردم، هزار بار
گر خویش را فرو برم و باز برکشم
۶
رسوا شدم، ز خلق گرم دسترس بود
یک یک زبان سفله و غماز برکشم
۷
دست عزیز گر بگشاید به کشتنم
خود تیغ آن سوار سرانداز برکشم
۸
یاران بسوختند ز من، خسرو، آه گرم
تا چند پیش همدم و همراز برکشم!
نظرات