
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۱۵
۱
نی پای آن که از سر کویت سفر کنم
نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم
۲
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
ممکن نشد که لوح صبوری ز بر کنم
۳
ماهی متاع صبر کنم جمع و ز آب چشم
در مجلس خیال تو یک روزتر کنم
۴
خوابم نماند و خواب اجل هم خوش است، لیک
گر خشتی ز آستانه تو زیر سر کنم
۵
عمری گذشت، هیچ نیامد زمان آنک
روزی به روی تو شب غم را سحر کنم
۶
ذوق جفا و جور تو بر من حرام باد
گر من به جز وفای تو کاری دگر کنم
۷
چشمت به خواب ناز و مرا قصه ای دراز
آمد شبم به روز، سخن مختصر کنم
۸
هر کس به سوی حور رود، من به سوی تو
چون بامداد حشر سر از خواب بر کنم
۹
روزی گذشته بود برای سوار و من
هر بامداد آیم و آن سو نظر کنم
۱۰
دردش به از سر است و من سر بریده را
آن سر کجا که در سر آن درد سر کنم
۱۱
یاران ز پند بس که ز خسرو رها نشد
آن دل که پیش تیر ملامت سپر کنم
تصاویر و صوت

نظرات