
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۱۷
۱
با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
۲
هر دم به خون دیده خود غرقه می شوم
من خون گرفته با تو کجا آشنا شدم؟
۳
از من قرار و صبر، ندانم کجا شدند؟
من خود ز خویش هیچ ندانم، کجا شدم؟
۴
از بس که گم شدم به خیالات زلف تو
موری بدم که در دهن اژدها شدم
۵
بارم نبود کوه غم، اما به بوی تو
در زیر بار منت باد صبا شدم
۶
ای پندگوی، تا رخ او را ندیده ای
بگریز و جان ببر تو که من مبتلا شدم
۷
او رخ نمی نمود، به زاری بدیدمش
من خود برای جان و دل خود بلا شدم
۸
هر دم به داغ هجر چو عیشم عذاب بود
باری ز ننگ زیستن خود رها شدم
۹
خسرو به بندگیت غلامی ست بی بها
خاصه کنون که بنده تو بی بها شدم
نظرات