
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۲۳
۱
کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم
ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم
۲
چه روز بود که پیچید نقش زلف تو بر من
که عمر رفت و خلاص از شب دراز ندارم
۳
چنان به روز بد خود خوشم به دولت عشقت
که سوی روز نکوی کسان نیاز ندارم
۴
بیار ساقی و در ده به ما صلای خرابی
که بیش ازین سر این عقل حیله ساز ندارم
۵
مرا ز مسجد معذور دار، خواجه مؤذن
که من ز شاهد و می فرصت نماز ندارم
۶
چو بت پرست دلم شد چنان که باز نیامد
به هر صفت که بود، گو «بباش » باز ندارم
۷
چسان رود غم خسرو در پی کشتن
ز دیگری سخنی نیز دلنواز ندارم
نظرات