
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
مرا در آرزویت غم ندیم است
به تو گر نیست روشن، حق علیم است
۲
به خاک پای تو خوردیم سوگند
از آن معنی که سوگندی عظیم است
۳
چو دل با ابرویت پیوسته بودم
از آن بیچاره مسکین دل دو نیم است
۴
چه دریاهای خون دارم به دل من
یقین در جان من در یتیم است
۵
بدان رو عشق می ورزم دگر فاش
مرا از طعنه مردم چه بیم است
۶
اگر اشکم به هر سویی روان است
ولی دل بر سر کویت مقیم است
۷
چو غنچه باش خسرو، در جگر خون
اگر مقصودت از زلفش نسیم است
نظرات