امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۴۵۷

۱

نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم

پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟

۲

نظر به روی تو کرده دو دیده حیران شد

تو رفتی از نظر و من هنوز حیرانم

۳

گمان مبر که گذارم ز دست دامن تو

اگر چه از دو جهان آستین برافشانم

۴

چنان مقابل تو باد عاشقی در سر

همی روم که به شمشیر رو نگردانم

۵

گر، ای سوار، کمان در کشی به کشتن من

سپر ز دیده بود گاه تیر بارانم

۶

دریده پرده دل تیر غمزه تو، چنانک

شکاف گشت همه رازهای پنهانم

۷

به صبر گفتم «یک لحظه مونس من باش »

جواب داد که «از هجر نیست درمانم »

۸

کرشمه تو و جور رقیب و درد فراق

بدین صفت من بیچاره زیست نتوانم

۹

خوش آن زمان که حریف معاشران بودم

فراغ شاهد و می بود و برگ بستانم

۱۰

ندانم آن همه هم صحبتان کجا رفتند؟

که هیچ بار نیامد خبر از ایشانم

۱۱

کنون ز دولت عشقت امید خسرو نیست

که بیش جمع شود خاطر پریشانم

تصاویر و صوت

نظرات