
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۷
۱
دل مسکین من در بند مانده ست
اسیر یار شکر خند مانده ست
۲
نماند اندر دل من درد را جای
مده پندم نه جای پند مانده ست
۳
نصیحت گوی من، لختی دعا گوی
که یک بیچاره ای در بند مانده ست
۴
به جان پیوند کردم عاشقی را
کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست
۵
من امشب باری از دوری بمردم
هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست
۶
رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح
که مطرب هم به زیر افگند مانده ست
۷
بتا، از در مران بیچاره ای را
که در کوی تو حاجتمند مانده ست
۸
به می سوگند خوردم جرعه ای بخش
که ما را در گلو سوگند مانده ست
۹
ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند
دروغی گفته و خرسند مانده ست
تصاویر و صوت

نظرات