
امیرخسرو دهلوی
شمارهٔ ۱۴۹۵
۱
عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم
هوش و قرار من نشد و خواب و خورد هم
۲
دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت
تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم
۳
عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد
دید آنچه گفت و یاد کند آنچه کرد هم
۴
جرمم که از وفاست ببخشای و عفو کن
اینک شفیع خون دل و روی زرد هم
۵
اشکم روان به سوی تو آورد، چون کنم
این خاک روزیم بد و این خواب و خورد هم
۶
آنجا که پای خود نهی از ناز بر زمین
خاک درت ز دیده دریغ است و گرد هم
۷
بر جان خود نهم همه درد تو بهر آنک
درمان تو به کس نرسد بلکه درد هم
۸
نامرد نیست مرد تحمل به راه عشق
نامرد را چه زهره و یارا که مرد هم
۹
خسرو درین ره از سر مردانگیت نیست
با درد عشق جفت شو، از خویش فرد هم
نظرات