امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

شمارهٔ ۱۴۹۹

۱

مرا بین کاندرین حالت سر و سامان نمی خواهم

نهانی خنده ای هم زان لب و دندان نمی خواهم

۲

به غمزه زاهدان را کش، به ناوک مصلحان را زن

که من خون پلید خود بر آن دامان نمی خواهم

۳

سر لبهات گردم، سبزه شان آغاز شد آن گه

وگر زین بگذرد، من زیستن چندان نمی خواهم

۴

ز مستیت ببین چندین زیان صبر و دل دارم

مگر یک سود کان دم بوسه را فرمان نمی خواهم

۵

به رویت آرزومندم، مدار از من دریغ آخر

که بت می جویم، ای کافر، ز تو ایمان نمی خواهم

۶

مرا کش، ای نکوخواه و دعای بد مکن او را

که من این راز دل می خواهم و از جان نمی خواهم

۷

طبیبا، درد عشق است این و خوش می آیدم مردن

رها کن درد من بامن که من خود جان نمی خواهم

۸

برو، ای عهد مستوری، درآ، ای دور بدنامی

که من دیوانه عشقم، سر و سامان نمی خواهم

۹

چو کار از زر برآید، کیمیا می خواهم، ای گردون

بده، سهل است این، خاک در سلطان نمی خواهم

۱۰

جلال دین و دنیا شاه پرور، زآنک می خواهم

به دولت عمر او، وان عمر را پایان نمی خواهم

۱۱

ز دست بیدلی خسرو به جان آمد، اگر بخشی

دلی می خواهم از تو، لیک آبادان نمی خواهم

تصاویر و صوت

نظرات